خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسيد سوار آسمان مکثي کرد
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت
به تاريکي شنها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
کوچه باغي است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و تو را ترسي شفاف فرا ميگيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
کودکي مي بيني
رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او مي پرسي
خانه دوست کجاست
شرمندم امتحانات محلت نميدهد
انشاا... بهتر نويسم من چنين javahermarket
|